عجیب ترین بخشش قاتل اعدامی در تهران
گفتوگو با قاتل بلاتکلیف در زندان که خانواده مقتول شرط عجیبی برای آزادیاش گذاشتهاند.
بهرام ۲۸ ساله اوایل پاییز ۹۳ در درگیری خیابانی در جنوب پایتخت، مردی را به قتل رساند. او یک هفته فراری بود و بعد به دلیل عذاب وجدان تسلیم پلیس شد.
در تحقیقات پلیسی گفته بود که پسر جوانی مدتی برای خواهرش ایجاد مزاحمت می کرد. با وی بارها حرف زده که دست از این کار بردارد اما آن جوان توجهی نکرده و سرانجام با هم درگیری پیدا کردند.
در ادامه او را قربانی خشم خود کرده و با ضربه های چاقو به قتل رسانده است. در این هفت سال که در زندان بوده، دوبار پای چوبه دار رفته و هربار توانست مهلت بگیرد اما اکنون چند سالی است بلاتکلیف میان برزخ بخشش و قصاص مانده است.
به چه اتهامی بازداشت شدی ؟
قتل یک جوان که مزاحم خواهرم بود . من یک آدم سربه زیر بودم وبا کسی اختلاف و دعوا نداشتم تا این که یک روز خواهرم گفت پسری او را تعقیب و برایش ایجاد مزاحمت می کند و دست بردار نیست. با شنیدن این حرف ها خونم به جوش آمد و می خواستم تنبیهش کنم. چند بار مرد مزاحم را دیدم و با او حرف زدم که برود پی کارش که اهمیت نداد و سرانجام با هم درگیر شدیم و او را با ضربه های چاقو کشتم.
از ورودت به زندان بگو.
بعد از یک هفته فرار تسلیم شدم. چند روز بعد ماموران مرا سوار اتوبوس حامل زندانیان کردند و به زندان منتقل شدم. وکیل بند مرا تحویل گرفت و تختی به من داد.
قبل از این که خودم وارد بند شوم خبر قتلی که انجام دادم به زندان رسیده بود. شب که شد همه هم سلولی ها دورم حلقه زدند و از شب جنایت برایشان گفتم. عده ای می گفتند خوب کاری کردی مزاحم را کشتی و عده ای می گفتند اشتباه کردی خودت را بدبخت کردی و اعدام می شوی . خلاصه با این افکار روزگار می گذراندم.
بعد چه شد ؟
شب و روزم یکی شده بود .چون کم سن و سال ترین زندانی سلول بودم بیشتر کارها از شست و شو تا آشپزی را باید انجام می دادم. یک سال این وضع زندگی ام بود. چند نفری از آشناها و هم محلی های مقتول در زندان بودند، وقتی خبر آمدن من به آنجا رسید، قصد جانم را کردند که زخمی شدم اما زنده ماندم. ماه های اول حالم خیلی بد بود. زیاد به خودکشی فکر می کردم چند بارهم اقدام کردم اما زنده ماندم.
از دلتنگی هایت بگو.
دلم برای خانواده ام، سفره غذای مادرم، قورمه سبزی و آش رشته های خیراتی پنجشنبه شب هایش تنگ شده است. چند سال است پدرم فوت شده. زندانی شدن من باعث شد دق کند. دلم برای دوچرخه ام که سوار می شدم و تا کارگاه محل کارم رکاب می زدم و برای کوهپیمایی آخر هفته تنگ شده است.
عشق فوتبالی ؟
بله . پرسپولیسی ام ؛ آن هم از نوع دو آتیشه . در زندان بازی هایش را دنبال می کنم.
اگر زمان به عقب باز می گشت ؟
چاقو در جیبم نمی گذاشتم. از مزاحم به دادگاه شکایت می کردم تا مجازات شود .
خواهرت برای رضایت اقدام کرد ؟
بله اما ای کاش نمی رفت. خانواده مقتول برایش شرط گذاشتند که اگر با برادر وی که ۱۵ سال از خواهرم بزرگتر هست ازدواج کند رضایت می دهند. وقتی فهمیدم با خواهرم دعوا کردم . همان شب کلی قرص از درمانگاه زندان دزدیدم تا بمیرم که زنده ماندم .
تا به حال به فرار از زندان فکر کرده ای ؟
بله. چند ماه اول که به زندان آمدم از زندانی های قدیمی پرس و جو کردم تا شاید راه فراری پیدا کنم. حتی به حفر تونل هم فکر کردم که نشد و قید فرار را زدم.
فکر می کنی بخشیده شوی ؟
الان چند سال است که بلاتکلیفم. نمی دانم چه تصمیمی می گیرند.
صبور باشید و به جای قانون تصمیم نگیرید
مرد زندانی مدعی شده انگیزه اش ازجنایت ، تنبیه کردن مزاحم خواهرش بوده اما به جای حل مشکل، خودش قانون شده تا آن را حل کند، بی آن که به عواقب آن فکر کند. هر چند قانونگذار مجازات هایی را برای مزاحمان اطفال و بانوان در نظر گرفته اما این باعث نمی شود فرد خودش یک سویه تصمیم بگیرد. باید ابتدا با فرد مزاحم حرف زد و او را مجاب به رفتار نامناسبش کرد، در صورت تکرار ازخانواده او کمک خواست و اگر دوباره تکرار کرد از او شکایت کرده تا قانون وی رامجازات کند. نه این که فرد شخصا قانون شود و فرد خاطی را مجازات کند. حتی از دیدگاه او این مجازات به خاطر دفاع از ناموسش یا انگیزه شرفتمندانه باشد، نمی تواند توجیهی برای جنایت او باشد. شاید اگر این زندانی مزاحمت فرد خاطی را با خانواده اش در میان می گذاشت و آن را با مشورت حل می کرد و خودش اقدام به مجازات فرد خاطی نمی کرد، اکنون آن جوان زنده و این زندانی هم نزد خانواده اش بود و حکم قصاص نمی گرفت. این زنگ خطری برای خانواده هاست که اول خشم خود رادر برابر اتفاقات پیش آمده در زندگی کنترل کنند، دوم این که تصمیم های عجولانه و بدون عاقبت اندیشی نگیرند، سوم به قوانین حاکم برجامعه احترام بگذارند، چهارم این که برای حل مشکلات خود از افراد معتمد و قانونمند کمک بگیرند تا شاهد چنین حوادث تلخی در سطح جامعه نباشیم./رکنا