شکایت مادرزن از داماد | ماجرای عجیب و تلخ دختری که در مراسم خواستگاری عاشق شد
زن ۴۵ ساله با مراجعه به کلانتری از دامادش شکایت کرد و گفت دخترش طلاق میخواهد.
زن ۴۵ ساله به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: حدود ۲ سال قبل زمانی که دخترم ۱۹ سال بیشتر نداشت، با مشورت همسرم قرار گذاشتیم که دیگر به فکر ازدواج «مینا» باشیم. او فرزند دوم ما بود و بعد از پایان تحصیلاتش در مقطع دبیرستان دیگر قصد ادامه تحصیل نداشت.
افراد زیادی به خواستگاری «مینا» میآمدند چراکه او دختری زیبا و خوشاخلاق و بسیار آرام بود. بین همه خواستگارانی که آشنایان و اطرفیان معرفی میکردند روزی زنی میانسال تماس گرفت و «مینا» را برای پسرش خواستگاری کرد. او گفت پسرم کارمند است و خانه و ماشین هم دارد اما وقتی از لابهلای حرفهایش فهمیدم آنها در خانوادهای پرجمعیت در یکی از روستاهای اطراف مشهد زندگی میکنند، ابتدا برای خواستگاری موافقت نکردم چراکه اختلاف فرهنگی و اجتماعی زیادی با یکدیگر داشتیم اما وقتی با همسرم مشورت کردم، او مرا قانع کرد که پسرشان در محیط فرهنگی دیگری تحصیل کرده و استخدام شده است.
حتی دخترم نیز مخالفت کرد و مدعی بود که اینگونه اختلافات طبقاتی در زندگی آیندهاش تاثیر میگذارد. با وجود این، خانواده «میلاد» آنقدر اصرار کردند که قرار شد فقط یک جلسه آشنایی برگزار شود. اما آن روز مادر «میلاد» از من خواست اجازه بدهم دختر و پسر با یکدیگر گفتگو کنند. من هم که اطمینان داشتم دخترم به این ازدواج راضی نخواهد شد، با خونسردی پذیرفتم اما وقتی آنها در اولین جلسه خواستگاری به گفتگو نشستند، ناگهان دخترم عاشق شد و با آنکه میلاد ۱۰ سال از او بزرگتر بود، برای این ازدواج پافشاری کرد.
ولی من به هیچ وجه راضی به این ازدواج نبودم چراکه میدانستم این تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی روزی موجب بروز اختلاف خواهد شد. آداب و رسوم و حتی برگزاری مهمانیهای ما با خانواده «میلاد» از زمین تا آسمان تفاوت داشت. در عین حال دخترم تصمیم خودش را گرفته بود و نصیحتهای ما نیز بیفایده بود. بالاخره مراسم عقدکنان را برگزار کردیم و طبق پیشبینیهای من، اختلافات آنها از همان دوران نامزدی شروع شد ولی معتقد بودیم اگر زیر یک سقف بروند با اخلاق و رفتار هم بیشتر آشنا میشوند و دیگر این اختلافات کمرنگ خواهد شد.
اما متاسفانه این برداشت ما هم اشتباه از آب درآمد چراکه «میلاد» فقط چشم و گوش بسته به حرفها و خواستههای پدر و مادرش اهمیت میداد و خودش نمیتوانست برای آیندهاش تصمیم بگیرد. به همین دلیل مدام با «مینا» درگیر بود و مشاجرههای لفظی آنان تا مرز درگیری فیزیکی و کتککاری پیش میرفت.
هنوز ۲ سال از آغاز زندگی مشترک آنها نگذشته بود که روزی یکی از همسایگان مجتمع مسکونی دخترم وحشتزده با من تماس گرفت و گفت دخترت را به بیمارستان بردهاند. دیگر نفهمیدم او چه میگوید. هراسان و مضطرب خودم را به بیمارستان رساندم و دخترم را در حالی دیدم که زیر گلویش کاملا کبود شده بود. «میلاد» در حالت عصبانیت گلوی او را گرفته و طوری فشار داده بود که دخترم به سر حد مرگ رسیده بود. حالا هم «مینا» اشکریزان میگوید دیگر نمیتواند با «میلاد» به این زندگی خفتبار ادامه بدهد و قصد طلاق دارد..
با توجه به اهمیت این ماجرا و با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) تلاشهای مشاورهای و آموزش مهارتهای خانوادگی و اجتماعی برای جلوگیری از «طلاق» در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
منبع: خراسان