کد خبر : 45421 / /
/

ماجرای متفاوت زندگی زن ۴۵ ساله ؛ شوهرم با زنی بزرگتر از خودش رابطه داشت | پسرخوانده‌ام مرا کتک می‌زند

زن ۴۵ ساله به مشاوران کلانتری گفت: آنها برای آنکه پسرشان را خوشبخت کنند، زندگی مرا به تباهی کشاندند و با ناجوانمردی مرا به چنگ پسری هوسباز انداختند که با یک زن بزرگ‌تر از خودش رابطه داشت.

ماجرای متفاوت زندگی زن ۴۵ ساله ؛ شوهرم با زنی بزرگتر از خودش رابطه داشت | پسرخوانده‌ام مرا کتک می‌زند

زن ۴۵ ساله که برای شکایت از پسرخوانده‌اش وارد مرکز انتظامی شده بود، با بیان اینکه ۲۰ سال برای پسرخوانده‌ام زحمت کشیدم تا به سن جوانی رسید اما اکنون مرا کتک می‌زند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم‌آباد مشهد گفت: تازه دیپلم گرفته بودم که یکی از همسایگان قدیمی مادربزرگم، مرا برای پسرش خواستگاری کرد. آنها به قدری از اخلاق و کمالات جاهد سخن گفتند که من هم ندیده عاشق او شدم و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم.

خیلی زود مراسم خواستگاری انجام شد و من و جاهد در حالی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم که او بیشتر اوقات خودش را در خارج از خانه می گذراند. آرام آرام احساس کردم علاقه‌ای به من ندارد و رفتار عاطفی سردی از خود بروز می‌دهد. در حالی که دخترم را باردار شده بودم، حس عجیبی را تجربه می‌کردم و از رفتارهای شوهرم رنج می‌کشیدم. این بود که در جستجوی علت رفتارهای او برآمدم و فهمیدم که با زن دیگری ارتباط دارد.

هنگامی که موضوع را با خانواده جاهد درمیان گذاشتم، آنها نگاهی به یکدیگر انداختند و سپس مادرش رازی را برایم فاش کرد که زندگی مرا به تباهی کشاند. او گفت جاهد قبل از ازدواج با تو به آن زن مطلقه علاقه‌مند بود اما ما نمی‌خواستیم پسرمان با زنی ازدواج کند که ۱۲ سال از خودش بزرگتر است به همین دلیل پس از جستجوهای فراوان که دختری با اصل و نسب پیدا کنیم، بالاخره به تو رسیدیم و از جاهد خواستیم با تو ازدواج کند چراکه قصد داشتیم با این ازدواج او را از آن زن دور کنیم.

با شنیدن این جملات رنگ از رخسارم پرید و در دلم همه اعضای خانواده جاهد را نفرین کردم که زندگی مرا به فلاکت کشاندند تا پسرشان را خوشبخت کنند. زندگی مشترک من و جاهد دیگر دوامی نداشت و من بعد از به دنیا آمدن دخترم در حالی از او طلاق گرفتم که جاهد مرا رها کرده بود و بیشتر شب‌ها را با آن زن می‌گذراند.

در این شرایط دخترم را نیز به جاهد دادم و خودم به خانه پدرم بازگشتم ولی هنوز یک سال بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که جعفر به خواستگاری‌ام آمد. او هم یک ازدواج ناموفق داشت و پسر یک ساله‌اش را نزد خودش نگه داشته بود. وقتی باهم صحبت کردیم، من به او قول دادم که از پسرش در حد توانم مراقبت کنم و او را مانند فرزند خودم بدانم.

بعد از این گفتگوها من و جعفر با هم ازدواج کردیم و من مادر سیروس شدم به طوری که برای آسایش او از همان ابتدا از هیچ چیزی دریغ نکردم. حتی وقتی فرزندان خودم به دنیا آمدند، بیشتر از همه به سیروس توجه می‌کردم تا احساس غربت نکند و مرا مانند مادر خودش دوست داشته باشد. با وجود این، وقتی بزرگتر شد و به سن نوجوانی رسید متاسفانه حرف‌های دیگران در افکارش تاثیر گذاشت و بدرفتاری‌های توهین‌آمیز با مرا شروع کرد. اما من اهمیتی نمی دادم و سعی می‌کردم اینگونه رفتارها را تحمل کنم.

تا اینکه سال گذشته همسرم به طور ناگهانی دچار سکته قلبی شد و جان خود را از دست داد. بعد از مرگ جعفر من بخشی از منزلم را به نام سیروس سند زدم تا برای آینده‌اش سرمایه‌ای داشته باشد و همواره به فرزندانم تاکید می‌کردم باید به حرف برادر بزرگترشان گوش کنند. با همه این محبت‌ها اما او به هر بهانه‌ای به من ناسزا می‌گوید و گاهی نیز از سر غرور جوانی مشت و لگدهایش را نثارم می‌کند.

دیگر خسته شده‌ام و نمی‌توانم این همه کتک‌کاری‌های بی‌رحمانه او را تحمل کنم. از سوی دیگر نیز من سیروس را از یک سالگی بزرگ کرده‌ام و او را مانند فرزند خودم دوست دارم و نمی‌توانم او را از خانه‌ام بیرون کنم.

با دستور سرهنگ احمد زمانی (رئیس کلانتری قاسم‌آباد مشهد) اقدامات مشاوره‌ای و بررسی‌های قانونی این پرونده با احضار سیروس به کلانتری در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد./همشهری

copied
ارسال نظر

خبرگزاری نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند. لطفا از نوشتن نظرات خود به لاتین (فینگیلیش ) خودداری نمایید توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت و منفی استفاده کنید.