دسیسه هولناک سرقت طلاهای پیرزن مشهدی | اعتراف همدستی خانواده سه نفر در دزدی وحشتناک +عکس
3 عضو یک خانواده در حالی برای پرداخت بدهی 70 میلیون تومانی، دسیسه وحشتناک سرقت طلاهای پیرزن صاحبخانه را به اجرا گذاشتند که زن جوان در بازداشتگاه پلیس بود، اما ندامت پسر 17 ساله به آخرین نفس های پیرزن گره خورد و زنگ تلفن اورژانس به صدا درآمد.
3 عضو یک خانواده در حالی برای پرداخت بدهی 70 میلیون تومانی، دسیسه وحشتناک سرقت طلاهای پیرزن صاحبخانه را به اجرا گذاشتند که زن جوان در بازداشتگاه پلیس بود، اما ندامت پسر 17 ساله به آخرین نفس های پیرزن گره خورد و زنگ تلفن اورژانس به صدا درآمد.
صبح چهاردهم اسفند، امدادگران اورژانس پیکر نیمه جان پیرزن 80 ساله ای را از خیابان وحید به بیمارستان شهید هاشمی نژاد رساندند که با مرگ دست و پنجه نرم می کرد و آخرین نفس هایش را می کشید.
دقایقی بعد با انجام اقدامات درمانی حال پیرزن رو به بهبودی گذاشت و از مرگ نجات یافت. فرزندان پیرزن که چندین ساعت بعد موفق به دیدار مادر پیرشان شده بودند، ناگهان صحنه عجیبی را دیدند و متعجب به یکدیگر نگریستند. النگوهای پیرزن در دستانش نبود! به همین دلیل فرزندان پیرزن حیرت زده، در جست وجوی النگوها برآمدند چرا که پیرزن هیچ گاه النگوها را از دستش خارج نمی کرد.
فرزندان پیرزن پس از پرس و جو از کادر درمان متوجه شدند که آن ها برای اقدامات درمانی النگوهای طلا را از دست وی خارج نکرده اند، بنابراین موضوع پیچیده تر شد و پسر پیرزن با پلیس تماس گرفت.
طولی نکشید که به دستور سرهنگ علی برزنونی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) گروهی از افسران تجسس مامور رسیدگی به این ماجرا شدند و تحقیقات خود را در حالی آغاز کردند که هنوز پیرزن قادر به سخن گفتن نبود. ماموران انتظامی در اولین مرحله از اقدامات پلیسی به بازبینی دوربین مدار بسته بیمارستان پرداختند و دریافتند که هنگام انتقال پیرزن به مرکز درمانی، هیچ النگویی در دست وی نبوده است. به همین دلیل فرضیه مسمومیت عمومی برای سرقت طلا مورد واکاوی و بررسی عوامل تجسس کلانتری قرار گرفت.
ماموران انتظامی با توجه به گزارش امدادگران اورژانس و اظهارات پسر پیرزن، به سرنخ هایی رسیدند که نشان می داد پیرزن 80 ساله در یک ساختمان ویلایی دو طبقه زندگی می کرد و طبقه بالای ساختمان را به خانواده ای واگذار کرده بود که در قبال سکونت رایگان، از وی مراقبت کنند. این گونه بود که سرنخ بررسی های نامحسوس به پسر نوجوان 17 ساله رسید که با امدادگران اورژانس تماس گرفته بود.
دقایقی بعد «اسماعیل» با طرح سوالات انحرافی در حالی مورد بازجویی قرار گرفت که پدر و مادر او در منزل مسکونی حضور نداشتند ولی این نوجوان در پاسخ به سوالات فنی پلیس دچار تناقض گویی شد و جملاتی را درباره چگونگی اطلاع از وضعیت وخیم پیرزن مطرح کرد که ظن عوامل تجسس به وی برای ربودن طلاها قوت گرفت. بر این اساس، پسر نوجوان به صورت تلفنی به کلانتری احضار شد تا حقیقت ماجرا را به طور کتبی ثبت کند.
اسماعیل ابتدا به افسر پرونده گفت: حدود ساعت یک بامداد بود که پیرزن مرا برای خرید آب میوه به فروشگاه (سوپرمارکت) فرستاد و من هم برایش آب میوه پاکتی خریدم و سپس در ساعت 3 بامداد از من خواست مقداری نوشابه از یخچال منزلش به او بدهم ولی صبح هنگام متوجه شدم که حال پیرزن خوب نیست وبه همین دلیل با اورژانس تماس گرفتم...
وی که در پرسش های بعدی و در پاسخ به ساعات خرید آب میوه و دادن نوشابه به تناقض گویی افتاده بود درباره این که چرا او تا صبح بیدار مانده و خواسته های پیرزن را اجابت کرده است؟ گفت: حال مادرم خوب نبود و در خانه استراحت می کرد به همین دلیل من کارهای پیرزن را انجام می دادم!
«اسماعیل» در ادامه و در پاسخ به این سوال که اکنون مادرت کجاست؟ نیز گفت: مادرم به منزل خاله ام رفته است! اما از دادن شماره تلفن مادرش به پلیس دچار ترسی پنهان شد که این رفتار وی از چشم نیروهای تجسس کلانتری دور نماند و آن ها هنگامی با زن 36 ساله تماس گرفتند که او مدعی شد از سرقت طلاهای پیرزن اطلاعی ندارد! این درحالی بود که هنوز افسر پرونده ماجرای سرقت النگوها را مطرح نکرده بود!
با این شگرد پلیسی نقش زن جوان (پرستار پیرزن) در این حادثه لو رفت و او با کسب دستور قضایی از قاضی اسماعیل عندلیب (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) به مقر انتظامی احضار شد. با آن که قرار بود تا نیم ساعت دیگر زن 36 ساله خود را به کلانتری معرفی کند ،اما او در نهایت 4 ساعت بعد به کلانتری رسید و تلاش کرد تا با داستان سرایی های گوناگون خود را بی خبر از ماجرای سرقت النگوها نشان دهد.
او در پاسخ به سوال افسر تجسس که پرسید شب وقوع حادثه مسمومیت پیرزن کجا بود؟ گفت: شب را در بازداشتگاه کلانتری بودم چرا که شاکی حکم جلب سیار داشت و من مبلغ 70 میلیون تومان به او بدهکار بودم!با این اظهارات ماموران انتظامی بلافاصله نام وی را در میان بازداشتی ها جست وجو کردند و متوجه شدند که او حقیقت را بیان می کند و شبی که حادثه مذکور رخ داده او در بازداشتگاه بوده است.
اگرچه این اظهارات، پرونده سرقت النگوها را پیچیده تر کرد،اما تحقیق افسران تجسس درباره چگونگی آزادی وی از بازداشتگاه، قطعه گم شده این پازل را نمایان کرد چرا که زن 36 ساله (متهم) بعد از ظهر همان روز با پرداخت بدهی 70 میلیونی به شاکی آزاد شده بود.
وی درخصوص چگونگی تهیه این مبلغ طی چند ساعت به پلیس گفت: من نمی دانم شوهرم این مبلغ را تهیه و به شاکی پرداخت کرد و چک مرا پس گرفت. من هم با دستور قضایی آزاد شدم.
حالا دیگر سرنخ ها به مرد 40 ساله ای به نام روح ا... رسید که زن مذکور را به عقد خودش درآورده بود. ادامه بررسی های پلیس مشخص کرد: زن جوان بعد از جدایی از همسر سابق خود و در حالی که با پسر نوجوانش (اسماعیل) زندگی می کرد به عقد روح ا... درآمد و آن ها از حدود 2 سال قبل به منزل پیرزن 80 ساله نقل مکان کردند تا بدون پرداخت اجاره و در قبال مراقبت و پرستاری از صاحبخانه، در آن جا زندگی کنند اما اکنون هیچ خبری از مرد 40 ساله نبود و او از منزل محل سکونتش در طبقه دوم ساختمان محل زندگی پیرزن متواری شده بود. در همین حال پسر 17 ساله که دیگر نمی توانست حقایق پشت پرده این ماجرا را پنهان کند به ستوان توزنده جانی (افسر پرونده) گفت: پدر خوانده ام و مادرم نقشه سرقت النگوهای پیرزن صاحبخانه را کشیده بودند ولی من خبر نداشتم به همین دلیل هم مادرم با پای خودش و به همراه شاکی (طلبکار) به کلانتری رفت تا هنگام سرقت در بازداشتگاه باشد!
از سوی دیگر حدود ساعت یک بامداد پدر خوانده ام مرا به فروشگاه فرستاد تا آب میوه بخرم من هم پاکت آب میوه را آوردم و به پدر خوانده ام دادم او هم چند قرص خواب آور را که از قبل آماده کرده بود به شکل پودر درآورد و درون آب میوه ریخت.
بعد از 2 ساعت آب میوه آلوده را به پیرزن (صاحبخانه) دادیم و او بیهوش شد. سپس ساعت 5 بامداد پدر خوانده ام النگوهای پیرزن را قیچی کرد و به من هم قول داد تا برایم یک دستگاه موتورسیکلت بخرد! بعد از این ماجرا او از خانه بیرون رفت تا طلاها را بفروشد و من هم تنها ماندم ولی حدود ساعت 7 صبح بود که برای اطلاع از حال پیرزن به طبقه پایین آمدم و متوجه حال وخیم او شدم.
احساس می کردم آخرین نفس هایش را می کشد و در حال جان دادن است.این گونه بود که در یک لحظه پشیمان شدم و خودم با اورژانس تماس گرفتم تا او را نجات بدهم. دقایقی بعد هم امدادگران اورژانس از راه رسیدند و پیرزن را به بیمارستان بردند...
بعد از ظهر همان روز هم مادرم در حالی از بازداشتگاه پلیس آزاد شد که پدرم با فروش طلاها مبلغ بدهکاری او را پرداخته بود، اما مادرم به خانه خاله ام رفت تا خودش را بی خبر از این ماجرا نشان دهد ولی از پدرخوانده ام اطلاعی ندارم.بنا بر گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، با صدور دستورهای ویژه قضایی، گروه تخصصی افسران دایره تجسس با هدایت و نظارت رئیس کلانتری میرزا کوچک خان، تحقیقات گسترده ای را برای دستگیری مرد 40 ساله فراری آغاز کرده اند./رکنا