داستان زیر، دربارهی فردی است که قصد راهاندازی یک کارخانه تولید گوشی موبایل را دارد و برای کسب مشاوره کسب و کار به یک مشاور مراجعه میکند:
تازه در اداره پشت میز کارم نشسته بودم که ناگهان همسرم فریادزنان وارد اتاق محل کارم شد و در حضور دیگر کارمندان به من حمله کرد. تلاش همکارانم برای آرام کردن او فایده ای نداشت و من درحالی زیر ضربات دست و ناخن کشی های همسرم قرار گرفتم که از شدت خجالت فقط لیوان شیشه ای چای را در دستم می فشردم .
یک جوان وقتی که ۱۸ سال بیشتر نداشت با اجبار مادرش با دختری ازدواج کرد، نتیجه اش، جدایی و بعد آشنایی با یک دختر اتباع شد.