دختر جوان که نسبتاً هیکل بزرگی داشت روی صندلی که به زور روی آنجا میشد مقابل افسر پرونده نشست و گفت وقت حرف زدن ندارم، جنازه مردی در خانه من است که میترسم بو بگیرد...